[جشن تولد چهار سالگی
عزیزم سلام . دیروز بالاخره با تاخیر تولدت رو گرفتیم . صبح که از خواب بیدار شدی حسابی سورپرایز شدی .
بابا و مامان سالن رو خیلی قشنگ تزیین کرده بودند . تو خیلی خوشحال شدی و کلی ذوق کردی . بعد از صبحانه مدام سراغ مهمونها را می گرفتی . بالخره عصر مهمونها کم کم اومدند . البته همه ی مهمانها نتونسته بودند بیایند .
اول خاله اعظم و آریسا اومدند . عزیز و عمه فاطمه با زینب و زهرا نزدیک اذان مغرب آمدند . مامانی آقاجون و عمو جواد و خاله زینب با دایی جواد و عادل آمدند . عمو محمود زن عمو فائزه و علی هم ساعت 9 آمدند .
آناهیتا کمی مریض بود مامانش و آناهیتا دیرتر اومدند . عمو مجید براشون مهمون رسیده بود نتونستن بیایند .
آقای هوشیار بابایی عمو مهدی و عمو مسعود هم نیامدند . آنهایی که اودند قربون قدمشون دستشون درد نکند .
هدیه ی مامان و بابا : گردنبد طلا ( پروانه ) و زبان آموز کانگورو
هدیه ی عزیز - آقا جون و مامانی - عمه فاطمه - عمو محمود : پول
هدیه ی دایی جواد یه تخت دو طبقه ی ناز و خوشگل صورتی برای عروسکت
هدیه ی خاله اعظم : یه میز تحریر و صندلی خیلی خوشگل
هدیه ی خاله زینب : یه تاپ و دامن توسی که وقتی پوشیدی خیلی ناز شدی .
همه خیلی زحمت کشیدند و حسابی شرمنده مون کردند .
تو همه ی کادو ها رو باز کردی و کلی ذوق کردی . مبارکت باشه .
بعد از صرف شام از آنجایی که یازده تا از مهمونها نتونسته بودند بیایند کلی کیک - میوه - غذا و دسر اضافه اومد . بابا همه رو بین مهمونها تقسیم کرد .
شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت . فقط برای آناهیتا به خاطر رفلاکسش ناراحتم .